سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ورود ممنوع
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» 34

 

راستی جوک جدید رو شنیدید؟

فاطیما کنکور می دهد !

 

آره بابا خودمو می گم ! جاتون خالی عجب کنکوری بودا ! کنکور آزاد رو می گم ! البته کنکوری که من دادم از نوع آزمایشی بودشا ! چه قدر اون روز خندیدیم ! این روزا اونقدر استرس دارم که اصلا نمی تونم هیچ کاری بکنم ! فقط لحظه شماری می کنم برا نتیجه ! ( اینو خودم به خودم می گم : « آره جون خودت !!! » )

این تابستون هم که عجب تابستونی شده ! در طول هفته یه روز خالی ندارم ! ( البته دارم , یکشنبه ها ! ) مثلاً: شنبه ها صبح باشگاه بعد از ظهرا بکوب برو لاهیجان کلاس شیمی ( با اون دبیرش !!!) بعدش بیا لنگرود کلاس هندسه ی تحلیلی ( با یه دبیر مهربون با قیافه ی آقایون قصاب !!! ) بقیه ی روزا هم دست کمی از شنبه نداره ! مشت نمونه ی خرواره !

آها می خواسم اینو بگم که ما تو شهرمون یه بازاری داریم که روزای یکشنبه دایره . تو این بازار هرچی بخوای داریم . از میوه و سبزی بگیر تا ذفتر و کتاب و لباس و این چیزا . یا به قولی از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ! حتی مرغ و خروس و اینا هم می فروشند ! ( آخه مردم از روستاهای دور و نزدیک میان برا فروش تولیدات خودشون ! ) فکر کنم کمتر خانواده ای باشه که تو این روز یه نماینده تو این بازار نداشته باشه . البته من از محیط بازار خوشم نمیاد ( و البته کاری هم ندارم که بخوام برم اونجا ! فکر کنید یه زنبیل تخم مرغ بگیرم دستم برم برا فروششون ! واااااااای چی میشه؟!!) شاید تو این شش سالی که داریم اینجا زندگی می کنیم شش بار تو اون بازار نرفتم . ولی تصمیم گرفتم حالا که یکشنبه ها بیکارم از این به بعد برم یکشنبه بازار !!! نظرتون چیه؟! ( نگار جون و الی خانوم شما هم با من میاین دیگه؟!) به نظرتون چی میتونیم ببریم برا فروش؟

سه شنبه یه مسابقه ی تدارکاتی داشتیم با تیم آستانه ی اشرفیه . آقا چشمتون روز بد نبینه . این مجله ها که عکس این آقا بادکنکی ها رو می زنه رو حتماً دید مگه نه؟ اونا که بازو دارن این هوا ! حالا کله ی اونا رو برداربد کله ی یه خانوم با سنی بین 20 و 30 سال رو بذارید . بعد یکی مثل من رو که با یه باد 4 بار دور خودم می پیچم رو تصور کنید !!! ( البته این منی که می گم من نیستما ! من خیلی هم قوی هستم ! گفته باشم! ) حالا بگید ببینم ما می بریم یا اونا ؟ معلومه خوب اونا . اونم تو زمینی که به جای فوتسال فکر کنم زمین والیبال بود از بس کوچیک بود ! 4 به 3 واگذار کردیم . وسط بازی یکی از یاراشون که روی من رو در بلند قدی کم کرده بود دم دروازه ی خودمون هلم داد و با آرنج کوبید تو بینیم ! ( همون دماخم !) من هم دیدم مثل اینکه اومدیم مسابقه ی بوکس با یه ضربه ی جانانه تو شکمش حالش رو گرفتم ( البته من از روی عمد نزدم اما مثه اینکه اونا یادشون رفته چی دارن بازی می کنن ! ) اوضاعی بود برا خودش ! اگه می شد یه دو سه تا عکس بذارم حتما این کار رو می کردم تا تناسب تیم ها رو ببینید ولی حیف که . . .  

جمعه 13 / 5  یه بازی داریم در صورت برد وارد لیگ می شیم در غیر این صورت بای بای لیگ !!! ( البته ممکنه دروغ باشه این حرف , چون مدارکمون رو تحویل گرفتن ! )

دعا کنید که بریم تو لیگ ! شهرداری ( اسپانسر تیم ) اعصابمون رو داغون کرده ! انتظار بی جا دارن !

 

 7 مرداد1385ساعت 10:20 بعد از ظهر 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( یکشنبه 85/11/1 :: ساعت 1:6 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بازگشت اژدها ( خودمو می گم )
تعطیل
هوای گریه !
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 52
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 49715
» درباره من

ورود ممنوع
مدیر وبلاگ : فاطمه[92]
نویسندگان وبلاگ :
صفا[0]

و برگها وصیت می کنند برای شاخه ها،که پایدار بمانید... وقت و حال و حوصله ی نظر گذاشتن ندارم ... اینقدر گیر ندین بهم ...

» پیوندهای روزانه

شنل قرمزی [148]
تا اطلاع ثانوی ... قهـــــر ! [116]
سیاه ... سفید ... خاکستری [127]
غیبت دبیرا !!! [106]
اول مهر [115]
کنکور ! [175]
زندگی سخته ... ( صفا ) [116]
من چتربازم پس هستم ! [113]
رودســـــــــــر [166]
مدرسه رضازاده ... !!! [127]
همایش آیندگان [433]
سوم مرداد 83 = عمره دانش آموزی ! [126]
دعوتنامه ( صفا ) [141]
من ... نگار ... دریا ! [127]
آماده ای ؟... 1 ... 2 ... 3 ... شروع شد ! [163]
[آرشیو(21)]

» آرشیو مطالب
دی 1384
بهمن 1384
اسفند 1384
فروردین 1385
اردیبهشت 1385
خرداد 1385
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور 1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب