راستی جوک جدید رو شنیدید؟
فاطیما کنکور می دهد !
آره بابا خودمو می گم ! جاتون خالی عجب کنکوری بودا ! کنکور آزاد رو می گم ! البته کنکوری که من دادم از نوع آزمایشی بودشا ! چه قدر اون روز خندیدیم ! این روزا اونقدر استرس دارم که اصلا نمی تونم هیچ کاری بکنم ! فقط لحظه شماری می کنم برا نتیجه ! ( اینو خودم به خودم می گم : « آره جون خودت !!! »
)
این تابستون هم که عجب تابستونی شده ! در طول هفته یه روز خالی ندارم ! ( البته دارم , یکشنبه ها ! ) مثلاً: شنبه ها صبح باشگاه بعد از ظهرا بکوب برو لاهیجان کلاس شیمی ( با اون دبیرش !!!) بعدش بیا لنگرود کلاس هندسه ی تحلیلی ( با یه دبیر مهربون
با قیافه ی آقایون قصاب !!!
) بقیه ی روزا هم دست کمی از شنبه نداره ! مشت نمونه ی خرواره !
آها می خواسم اینو بگم که ما تو شهرمون یه بازاری داریم که روزای یکشنبه دایره . تو این بازار هرچی بخوای داریم . از میوه و سبزی بگیر تا ذفتر و کتاب و لباس و این چیزا . یا به قولی از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ! حتی مرغ و خروس و اینا هم می فروشند ! ( آخه مردم از روستاهای دور و نزدیک میان برا فروش تولیدات خودشون ! ) فکر کنم کمتر خانواده ای باشه که تو این روز یه نماینده تو این بازار نداشته باشه . البته من از محیط بازار خوشم نمیاد ( و البته کاری هم ندارم که بخوام برم اونجا ! فکر کنید یه زنبیل تخم مرغ بگیرم دستم برم برا فروششون ! واااااااای چی میشه؟!!) شاید تو این شش سالی که داریم اینجا زندگی می کنیم شش بار تو اون بازار نرفتم . ولی تصمیم گرفتم حالا که یکشنبه ها بیکارم از این به بعد برم یکشنبه بازار !!! نظرتون چیه؟! ( نگار جون و الی خانوم شما هم با من میاین دیگه؟!
) به نظرتون چی میتونیم ببریم برا فروش؟
سه شنبه یه مسابقه ی تدارکاتی داشتیم با تیم آستانه ی اشرفیه . آقا چشمتون روز بد نبینه . این مجله ها که عکس این آقا بادکنکی ها رو می زنه رو حتماً دید مگه نه؟ اونا که بازو دارن این هوا ! حالا کله ی اونا رو برداربد کله ی یه خانوم با سنی بین 20 و 30 سال رو بذارید . بعد یکی مثل من رو که با یه باد 4 بار دور خودم می پیچم رو تصور کنید !!!
( البته این منی که می گم من نیستما ! من خیلی هم قوی هستم ! گفته باشم
! ) حالا بگید ببینم ما می بریم یا اونا ؟ معلومه خوب اونا
. اونم تو زمینی که به جای فوتسال فکر کنم زمین والیبال بود از بس کوچیک بود ! 4 به 3 واگذار کردیم .
وسط بازی یکی از یاراشون که روی من رو در بلند قدی کم کرده بود دم دروازه ی خودمون هلم داد و با آرنج کوبید تو بینیم ! ( همون دماخم !
) من هم دیدم مثل اینکه اومدیم مسابقه ی بوکس با یه ضربه ی جانانه تو شکمش حالش رو گرفتم
( البته من از روی عمد نزدم اما مثه اینکه اونا یادشون رفته چی دارن بازی می کنن ! ) اوضاعی بود برا خودش ! اگه می شد یه دو سه تا عکس بذارم حتما این کار رو می کردم تا تناسب تیم ها رو ببینید ولی حیف که . . .
جمعه 13 / 5 یه بازی داریم در صورت برد وارد لیگ می شیم در غیر این صورت بای بای لیگ !!! ( البته ممکنه دروغ باشه این حرف , چون مدارکمون رو تحویل گرفتن !
)
دعا کنید که بریم تو لیگ ! شهرداری ( اسپانسر تیم ) اعصابمون رو داغون کرده ! انتظار بی جا دارن !